سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
ره آوین
دانشجویان کانون فزهنگی هنری بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی اصفهان با توجه به دغدغه ی خود در مسائل فرهنگی تصمیم به راه اندازی این وبلاگ گرفتند و نظرات شخصی خود را در موضوعات متفاوت بیان می کنند . دقت شود که این نظرات ، نظرِ مجموعه ی بسیج دانشگاه نمی باشد .
نویسندگان وبلاگ
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 67563
کل یادداشتها ها : 57
خبر مایه


 به نام یکتا خالق هستی

سلام به عزیزان تازه وارد . به جوانان پاک و با صفا . به دختران نجیب و باحیا . به پسران غیور و باایمان .

ورودتونا به دانشگاه صنعتی اصفهان تبریک میگم .منم یه زمانی مثل شما صفری بودم(ه ه ه ی . یادش بخیر . کجایی جوونی؟؟؟)

یادمه وقتی که نتیجه ها اومد و فهمیدم که باید بیام  دانشگاه صنعتی اصفهان. پیش خودم کلی خیال پردازی کردم . شبا قبل خواب به کلاسا ،به استادا و به فضای علمی دانشگاه فکر می کردم .پیش خودم می گفتم من دارم می رم توی دانشگاهی که  سربازان علمی کشور اونجا درس خوندن و میخونن(!!!) دانشگاهی که توش همه دنبال علمن (!!!)دانشگاهی که استاداش هر کدوم یک دانشمندن(!!!) استادایی مثل پروفسور حسابی. اما . . .

یادش بخیر . روز اول که اومدیم دانشگاه چند نفر از هم رشته ای هامون ما را تو کل دانشگاه گردوندن . همه جا را بمون نشون دادن . ( ولی نه اونجوری که بود بلکه اونجوری که میخواستن )

خلاصه گشتیم و گشتیم تا رسیدیم دم در دانشکده . همون سنگر به اصطلاح علم (یا به اصطلاح سنگر علم )

ما که بچه ی شهرستان بودیم تا حالا ندیده بودیم دختر و پسر اینجور با هم . . .

پیش خودم گفتم اگر اینانند سربازان علمی کشور پس لابد اینجا هم دانشگاه نیست بلکه . . .

ولی کم کم این صحنه ها عادی شد . توی تالار که رفتیم از این صحنه ها بیشتر دیدیم . البته با یه مقدار حیای بیشتر (فکر کنم بهتر بود بگم خجالت ). مشخص بود بچه ها تازه کارن . هیچ بهونه ای بهتر از جزوه نداشتن .

 و این جزوه بود که می رفت و می آمد و خدا می داند که دگر چه می رفت و نمی آمد .

خلاصه به مرور موها بود که اتو می شد . چادرها بود که می رفت عقب و . . .

و اما در خوابگاه . . . تحلیل وقایع روزانه

هر کسی می گفت از کسی که تو نخشه یا کسی که تو نخشه . دوستای زیادیم تو این راه تلف شدن . دیدم عزت نفس بچه ها را که خرد شد .نمازها را که قضا شد .سیگارها که کشیده شد . اشک ها که ریخته شد و . . .

و بی چاره بچه های بی پناه خوابگاه . فرزندان دور از خانه و خانواده . دختران نیازمند به آغوش و بوسه ی پدر. و پسران تشنه ی نگاه محبت آمیز مادر .

و دانشگاه چه بد راهی را به ما نشان داد.

و من از راه رفته با شما سخن می گویم . از دوستانی که در این راه از دست دادم . از جوانان پاکی که آلوده شدند . از . . .

به امید پاک ماندن شما پاکان

 

 

 






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ