تا به حال دو سه مقاله بیشتر از سید مرتضی نخوانده ام،اما همانها آنچنان مرا مشتاق آوینی و تفکرش کرده که فکر می کنم وجودم سراسر کویر تشنه ایست محتاج باران تفکر زلال این شهید بزرگوار.
اما از حسین ساعی بشنوید،او که چند سالی پیشتر با شهید آشنا شده و با او انس گرفته است،وقتی برای بزرگداشت شهید آوینی دعوت می شود در وبلاگ خود چنین می نویسد:
" برای استاد؛مراد؛عشق؛وگرم کننده دل من شهید آوینی
برای او که آغازی بر یک پایان بود
اگر بخواهم ده تنی را که بر من عمیقترین تاثیرات را در کل زندگی داشته اند نام ببرم قطعا یک تن از آن بزرگواران شهید سید مرتضی آوینی است.
هیچ گاه او را از نزدیک ندیدم و اصولا تا زنده بود (ببخشید تا حیات مادی داشت- او که الان زنده است) توفیق زیارت او را نداشتم ولی شاید بعد از جلسات روضه امام حسین بیشترین اشکها را پای مستندها و کتابها و تولیدات او ریخته ام.روح من اکنون در برابر آن عارف جلیل القدر خاضع است و قلب تشنه من تمنای آب حیات آوینی ای را دارد که بعد از انقلاب اسلامی تمام آن چیزهایی را که برای «من» و «خود» نوشته بود سوزاند و پس از آن هم جز برای خدا ننوشت.
برای من که مرتب این اشعار رضا امیرخانی را پیگیری میکنم:
«همانکه مادرِ دوران چو او نزاده، تویی
خدا اگر به کسی تابِ عشق داده، تویی
خلیفه روی زمین او اگر نهاده، تویی
بهل که ساده بگویم، امامزاده تویی
تو کیستی که برایت علی غریبی خواند
تو کیستی که فقط از تو دلفریبی ماند
به تکه تکه نعشت دخیل باید بست
دخیل بر کرم جبرئیل باید بست
دعای صحت و حرز سلامت آن مینی است
که زیر پای چپ مرتضای آوینی است
به زیر لب تو چه خواندی که آسمان خم شد
و از میان زمین مرد واپسین کم شد
به زیر لب تو چه خواندی که ره نشان دادند
و تحفه نعش تو را دست آسمان دادند
به زیر لب تو چه خواندی که قفل بسته شکست
و بغض مانده مردان دل شکسته شکست
به زیر لب تو چه خواندی؟ بگو، بلند بگو
ز کاروان عقب افتادگان کم اند، بگو
جنوب جای عجیبی است، آسمانش نیز
بهشت شاهد ما و فرشتگانش نیز
بهل که در بگشایند او جنوبی بود
کلون کنند و بگویند روز خوبی بود...»
آوینی با برجسته ترین احساسات روحی گره خورده است.وقتی چند روز پیش از دانشگاه صنعتی اصفهان از این بنده خدا برای مراسم سالگرد شهادت آوینی در کنار یادمان شهدا دعوت کردند ابا از رفتنم بود اما آن را دعوتی گرفتم از شهدادعوتی که لذت حضور دارد و ترس عدم رعایت ادبشهدا شرمنده ایمدلتنگم که می آیم. ما که قابل نیستیمبزرگ شمائید
از بزرگی خود به کوچک بچکانید"